مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
جان، مرغ خوش الحان علیّ بن محمّد دل طـایـر ایـوان عــلـیّ بـن مـحـمّـد هـسـتی یَـم احـسـان عـلـیّ بن محـمّد جان هـمـه قـربـان عـلـیّ بن محـمّـد لب گـشته ثـنـا خـوان علیّ بن محمّد دست من و دامـان عـلـیّ بن محـمّـد چارم علی، از سه علی باد سلامش روح سخـن چـار محـمّد به پـیـامش جاه حسنین است نمایان ز مـقـامش جدّ موسیِ جعفر بُوَد و فاطمه مامش خیزد همه دم عطر نبوّت زکلامش دانـش گُـل بـسـتـان عـلـیّ بن محـمّد بحری که عطایش گهر ناب ولایت مهری که فروغش همه انوار هدایت ابری کـه در اوج زنـد بحر عـنـایت نوری که چو انوار حقش نیست نهایت هادی به کتاب و به حدیث و به روایت حقّ محـور و میـزان علیّ بن محمّد تا مِهـر بر افـروزد و تا ابـر بـبارد تا مه دل شب گردد و اختر بشمارد تا نخل شود سبز و گل سرخ بر آرد تا دست قضا امر قـدر را بـنـگـارد در منطق قـرآن و نـبی فـرق ندارد حکـم حـقّ و فـرمان عـلیّ بن محمّد نطقش همه توحید و بیانش همه تنزیل ایمان به تولاّی وجودش شده تکمیل نامش همه بُردند به تعظیم و به تجلیل محصول کمال از کلماتش شده تحصیل آیـات خـداونـد تـعـالی شـده تـأویـل از نـطـق دُر افـشـان علیّ بن محـمّد تا خاک دهد سبزه و تا گُل دمد از گِل او راست ولایت به حـریم حَـرم دل با آنکه بود درک غمش بر همه مشکل نوراست به هر وادی و هر منزل و محفل کو شوکت مأمونی چون شد متوکّل خـلـق اند ثـنـا خـوان عـلـیّ بن محـمّد او مـاه فـروزنـده و سـادات سـتـاره از سامره دارد به همه خـلق نظاره وصفش نتوان کرد به اعداد شماره ما راست سر طاعت و او راست اشاره از اوست اگر «جامعه» خوانیم هماره ای جـامـعـه قـربـان عـلیّ بن محـمّد افـسوس که دادند ز بـیـداد عـذابـش چون شمع، فلک کرد به هر حادثه آبش بُردند ز بـیـداد سوی بـزم شـرابـش از دیده روان شد به گل چهره گلابش فـریـاد که کُـشـتـند در ایّـام شبـابش پَر زد به جـنان جـان علیّ بن محمّد او را که وجـود آمده تـسـلـیـم اراده دشمن به دل خسته بسی زخم نهاده بُـردنـد به دنـبـال عــدو پـای پـیـاده پیـش متـوکّـل به روی پـای سـتـاده این ذکر حقش بر لب و آن مست زباده وای از دل سـوزان عـلـیّ بن محـمّد دادِ متوکّل که چهها کرد چهها کرد پیوسته جفا کرد، جفا کرد، جفا کرد سر از تن سادات جدا کرد، جدا کرد نه شرم ز احمد، نه ز دادار حیا کرد بر حضرت صدّیقه جسارت به خطا کرد در پـیـش دو چـشـمان عـلیّ بن محمّد افتاد خزان در چمن حضرت هادی خون شد جگر و سوخت تن حضرت هادی شد بیکس و تنها حسنِ حضرت هادی در سامره شد دفن تن حضرت هادی خاموش به لب شد سخن حضرت هادی «میثم» شده گـریـان علیّ بن محـمّد |